صفحه شخصی مجتبی فدائی

The Blog of Mojtaba Fadaei

صفحه شخصی مجتبی فدائی

The Blog of Mojtaba Fadaei

صفحه شخصی مجتبی فدائی

◼️مدیرعامل «شرکت فناوریهای پیشرفته آسیا»
◼️دکترای مدیریت بازرگانی | گرایش کسب و کار
◼️مشاور توسعه فناوری بنگاه های صنعتی

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

همه شما به کافی شاپ رفته‌اید، درست است؟ اما آیا تا به حال شده به یک بار بروید و با یک کسب‌وکار۲۰۰ میلیون دلاری برگردید؟ این اتفاقی است که ۱۰ سال پیش برای ما افتاد. روز بسیار بدی داشتیم. یک مشتری خیلی بزرگ داشتیم که خیلی اذیت‌مان می‌کرد. ما یک شرکت مشاوره نرم‌افزاری هستیم، و نمی‌توانستیم یک مهارت خاص برنامه‌نویسی پیدا کنیم تا به این مشتری برای توسعه یک سیستم ابری پیشرفته کمک کنیم. ما تعدادی مهندس داریم، اما هیچ یک از آن‌ها قادر به راضی کردن این مشتری نبودند. و نزدیک بود اخراج شویم. پس به یک کافی شاپ رفتیم، و در حال گپ زدن با دوستمان جِف بودیم که متصدی کافی شاپ بود، و او کاری را می‌کرد که همه متصدیان خوب کافی شاپ انجام می‌دهند: به ما دلداری می‌داد، کاری می‌کرد که احساس بهتری نسبت به دردمان داشته باشیم، می‌گفت: «هی، این بچه‌ها زیادی بزرگش می‌کنند. نگرانش نباشید.» و در آخر، با چهره جدی اما به شوخی گفت: «چرا من را به آن‌جا [شرکت مشتری] نمی‌فرستید؟ من می‌توانم سر از کارشان در بیاورم.» صبح روز بعد، ما مشغول گپ زدن در جلسه گروهمان بودیم، و همه کمی گیج بودیم ... و من کمی به شوخی آن حرف را آن‌جا مطرح کردم. گفتم: «هی، ما نزدیک است اخراج شویم.» بعد گفتم، «چرا جف متصدی کافی شاپ را معرفی نکنیم؟» بعد از آن، کمی سکوت و نگاه‌های متعجب. در پایان، مدیر کارکنان‌مان گفت، «ایده خیلی خوبی است.» جف باهوش است. او بااستعداد است. سر از کارشان در می‌آورد. بیایید او را معرفی کنیم.» خُب، جف یک برنامه‌نویس نبود. در واقع، وقتی فلسفه می‌خواند از دانشگاه پنسیلوانیا اخراج شده بود. ولی بااستعداد بود، و می‌توانست به عمق موضوعات برود، و ما نزدیک بود اخراج شویم. پس ما او را معرفی کردیم. پس از چند روز بلاتکلیفی، جف همچنان آنجا بود. آن‌ها هنوز او را اخراج نکرده بودند. من نمی‌توانستم باور کنم. چه کار می‌کرد؟ این چیزی است که یاد گرفتم. او کاملاً وابستگی آن‌ها را به مهارت برنامه‌نویسی از بین برد. و بحث را عوض کرد، حتی چیزی که ما در حال ساختنش بودیم را عوض کرد. بحث حالا این بود که ما چه چیزی می‌سازیم و چرا؟ و بله، جف فهمید چگونه مشکل را حل کند، و آن مشتری به یکی از بهترین معرف‌های ما تبدیل شد. آن زمان، ما ۲۰۰ نفر بودیم، و نصف شرکت ما را فارغ‌التحصیلان علوم کامپیوتر یا مهندسان تشکیل می‌دادند، اما تجربه ما با جف، موجب شد بپرسیم: آیا می‌توانیم آن را در کسب‌وکارمان تکرار کنیم؟ پس روش استخدام و آموزشمان را تغییر دادیم. و در حالی که همچنان به دنبال مهندسان کامپیوتر و علوم کامپیوتر بودیم، هنرمندان، موزیسین‌ها و نویسندگان را نیز استخدام کردیم ... و داستان جف چندین بار در شرکت ما تکرار شد. مدیر ارشد فناوری ما دانش‌آموخته زبان انگلیسی است، و قبلاً یک پیک دوچرخه‌ای در منهتن بود. و امروزه، ما هزار نفریم، و هنوز کمتر از صد نفرمان مدرک علوم کامپیوتر یا مهندسی دارند. و بله، ما هنوز یک شرکت مشاوره کامپیوتری هستیم. ما یک شرکت درجه اول در بازارمان هستیم. کار ما مربوط به بسته‌های نرم‌افزاری با سریع‌ترین رشد است که فروش سالانه آن‌ها به ۱۰ میلیارد دلار می‌رسد. پس این جواب می‌دهد. در همین حال، فشار برای آموزش رشته‌های STEM در این کشور -- [مخفف] علوم، فناوری، مهندسی، ریاضیات -- بسیار زیاد است. همه ما این را می‌بینیم. و این یک اشتباه بزرگ است. از سال ۲۰۰۹، دانشجویان STEM در ایالات متحده به میزان ۴۳ درصد افزایش یافته‌اند، در حالی که دانشجویان علوم انسانی ثابت باقی مانده‌اند. رئیس‌جمهور قبلی ما بیش از یک میلیارد دلار به آموزش رشته‌های STEM اختصاص داد به قیمت کاهش بودجه رشته‌های دیگر، و رئیس‌جمهور فعلی ما اخیراً ۲۰۰ میلیون دلار از بودجه وزارت آموزش را به علوم کامپیوتر هدایت کرده است. و مدیران شرکت‌ها دائماً از کمبود نیروی کار مهندس شکایت می‌کنند. این اقدامات سیاسی، به همراه موفقیت انکارناپذیر اقتصاد فناوری‌محور -- منظورم این است که، باید با آن مواجه شویم، از ۱۰ شرکت برتر جهان از نظر ارزش بازار، هفت شرکت شرکت‌های فناوری‌محور هستند -- این چیزها، یک فرضیه را به وجود می‌آورند که مسیر نیروی کار در آینده، عمدتاً در دست رشته‌های STEM است. من متوجه می‌شوم. بر روی کاغذ منطقی است. وسوسه کننده است. اما کاملاً اغراق‌آمیز است. مثل این است که همه یک تیم فوتبال، به دنبال توپ در گوشه زمین بروند، چون توپ در آن‌جاست. ما نباید به رشته‌های STEM بیش از حد ارزش بدهیم. ما نباید برای این علوم بیشتر از علوم انسانی ارزش قائل شویم. و دو دلیل برای آن وجود دارد. اول، فناوری‌های امروزه بسیار بر پایه احساسات هستند. دلیل این که ما قادر بودیم از تمام رشته‌ها استخدام کنیم و از آن‌ها برای رسیدن به مهارت‌های تخصصی استفاده کنیم به این دلیل است که سیستم‌های مدرن می‌توانند بدون برنامه‌نویسی مدیریت شوند. آن‌ها مثل لگو هستند: ساختن، یادگیری وحتی برنامه‌نویسی آن‌ها آسان است، با توجه به اطلاعات زیادی که برای یادگیری وجود دارند. بله، کارمندان ما به مهارت تخصصی نیاز دارند، اما این مهارت، نیازمند آموزش سخت‌گیرانه و رسمی بسیار کمتری است نسبت به آنچه که در گذشته وجود داشت. دوم، مهارت‌های ضروری و متمایز در جهانی با فناوری‌های مبتنی بر احساسات، مهارت‌هایی هستند که به ما کمک می‌کنند با یکدیگر به عنوان انسان همکاری کنیم، در حالی که کار سخت، محصول نهایی را مجسم می‌کند و سودمندی آن را، که نیازمند تجربه واقعی، قضاوت و زمینه تاریخی است. چیزی که داستان جف به ما آموخت این بود که مشتری ما بر روی چیز اشتباهی تمرکز کرده بود. همان داستان قدیمی است: متخصصان فناوری تلاش می‌کنند که با کسب‌وکار و کاربر نهایی ارتباط برقرار کنند، و کسب‌وکارها هم نمی‌توانند نیاز‌های خود را درست بیان کنند. من هر روز این را می‌بینم. تنها بخشی از فعالیت‌های ما در توانایی‌مان به عنوان انسان برای برقراری ارتباط و اختراع با هم خلاصه می‌شود و در حالی که علوم پایه و فنی به ما می‌آموزند چگونه چیزها را بسازیم، این علوم انسانی است که به ما یاد می‌دهد چه چیزی بسازیم و چرا آن‌ها را بسازیم. و آن‌ها همان اندازه مهم هستند، و همان اندازه دشوار هستند. این من را آزار می‌دهد ... زمانی که که می‌شنوم مردم علوم انسانی را کم‌اهمیت‌تر می‌دانند، آسان‌تر می‌دانند. بی‌خیال! علوم انسانی، چارچوب جهان را به ما نشان می‌دهند. به ما می‌آموزند چگونه منتقدانه فکر کنیم. آن‌ها عمداً ساختارنیافته هستند، در حالی که علوم پایه و فنی عمداً ساختاریافته هستند. آن‌ها [علوم انسانی] متقاعد کردن را به ما می‌آموزند، زبانی به ما می‌دهند که می‌توانیم از آن برای تبدیل کردن احساساتمان به اندیشه و عمل استفاده کنیم. و آن‌ها باید هم‌تراز با علوم پایه و فنی باشند. و بله، شما می‌توانید تعدادی هنرمند استخدام کنید و یک شرکت فناوری بسازید و درآمدی فوق‌العاده داشته باشید. حالا، من اینجا نیستم که به شما بگویم رشته‌های STEM بد هستند. من امروز اینجا نیامدم که بگویم دخترها نباید برنامه‌نویسی کنند.   خواهش می‌کنم. و پل بعدی که روی آن رانندگی می‌کنم یا آسانسور بعدی که همه سوارش می‌شویم -- بیایید مطمئن شویم یک مهندس آن را طراحی کرده. ولی گرفتار این توهم شدن که شغل‌های آینده ما عمدتاً در اختیار رشته‌های STEM است، فقط احمقانه است. اگر دوستان یا بچه‌ها یا خویشاوندان یا نوه‌ها یا خواهرزاده‌ها یا برادرزاده‌هایی دارید ... آن‌ها را تشویق کنید که هر چه می‌خواهند باشند. برای آن‌ها شغل‌هایی وجود خواهد داشت. مدیرعامل‌های شرکت‌های فناوری که سخت به دنبال دانش‌آموختگان رشته‌های STEM هستند، می‌دانید آن‌ها را برای چه استخدام می‌کنند؟ گوگل، اپل، فیسبوک. شصت و پنج درصد از فرصت‌های شغلی باز آن‌ها غیرفنی هستند: بازاریابی، طراحی، مدیریت پروژه، مدیریت برنامه، مدیریت محصول، حقوق‌دان، متخصص نیروی انسانی، معلم، مربی، فروشنده، خریدار و غیره. این‌ها شغل‌هایی هستند که برایشان نیرو استخدام می‌کنند. و اگر یک چیز وجود باشد که نیروی کار آینده ما به آن نیاز دارد -- من فکر می‌کنم همه با این موافقیم -- آن تنوع است. اما این تنوع نباید به جنسیت یا نژاد محدود شود. ما به تنوع سابقه و مهارت نیز نیاز داریم، به افراد درونگرا و برونگرا و به رهبران و پیروان. این نیروی کار آینده ماست. و این حقیقت که فناوری راحت‌تر و در دسترس‌تر می‌شود این آزادی را به آن نیروی کار می‌دهد که هر چه را که خیلی راضی‌شان می‌کند، بیاموزند.